Author/Authors :
Madani Ghahfarokhi, Saeid , Mohammadi Ghareghani, Mohammad Ali Social Welfare Management Research Center - University of Social Welfare and Rehabilitation Sciences, Tehran, Iran
Abstract :
During the struggle against the Qajar tyranny, struggling leaders went to the Shah
Abdul Azim Shrine to hold a sit-in against the Shah Mosque Case and foot
whipping of Tehran sugar merchants. The demonstrators in Paragraph 4 of their
demands, as mentioned by Nazem al-Islam Kermani, the initial demands of
refugees, called for the establishment of a justice system. According to this report,
and many other evidences, justice, always has been a lasting and permanent matter
for the Iranian society. Recent surveys show that justice should still be considered
as one of the main demands of the Iranian society. The debate about justice and
social movements is constantly changing, and thinkers in this area are constantly
revising their ideas. The aim of this study is to elaborate these changes and to
discuss the place of justice in new social movements that refers to a range of
collective actions with purpose of changing in one or all of the institutions. The
emergence of new social movements brought about new ways of expressing
demands and protests, and a wide range of collective behavior forms, which, in
terms of goals, nature and method of struggle, had a fundamental difference with
earlier movements. In fact, with the advent of modernity, the calculations of
traditional society were collapsed and, with the advent of postmodernity, new
demands were created largely due to development of higher education and
autonomy of individuals. Accordingly, new social movements emerged in a
broader context of discourses, subcultures, ideological straggle, and identity
diversity, and were spread in the form of new discourses.
Farsi abstract :
چكيده
بنا بر شواهد موجود عدالت همواره مسئله ماندگار و پايدار جامعه ايران بوده كه نقش اساسي در اعتراضات و جنبش
هاي اجتماعي داشته است. بحث درباره عدالت و جنبشهاي اجتماعي دائما در حال دگرگوني است و متفكران اين
حوزه مدام در حال بازانديشي در آرايشان هستند؛ زيرا از يك سو مفهوم عدالت و مصاديق آن موضوع مناقشات بسيار
بوده است و از سوي ديگر، جنبشهاي اجتماعي متناسب با تغييرات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و همچنين
تكنولوژيك دستخوش تغييرات مهم شده است. هدف مطالعۀ حاضر همين دگرگونيها و بحث درباره جايگاه عدالت
در جنبشهاي اجتماعي جديد را مورد بحث قرار داده است.
جنبش اجتماعي به طيف وسيعي از كنش هاي جمعي اي اطلاق مي شود كه هدفشان تغيير در يك يا همه
نهادهاست. مفهوم جنبش اجتماعي در قرن نوزدهم با امروز تفاوت داشت و در آن مقطع عمدتا به جنبش طبقه
كارگران صنعتي جديد (پرولتاريا) با تمايلات سوسياليستي، كمونيستي و در مجموع چپ نسبت داده مي شد. با
پيدايش جنبش هاي جديد در كشورهاي صنعتي از دهه 1950 دامنۀ مفهوم جنبش اجتماعي دستخوش تغييرات مهم
و اساسي شد. ظهور جنبش هاي اجتماعي جديد به معناي شيوه هاي جديد بيان خواست ها و اعتراض ها و گسترۀ
شكال رفتار جمعي بودكه ازنظر اهداف، ماهيت و روش مبارزه، با جنبش
َهاي پيش از آن تفاوت اساسي
داشت. اگر در جنبش كانون
هاي قديم معترضان مستقيما هاي قدرت سياسي را نشانه مي گرفتند و بر مواضع خود به
سود فرودستان و طبقات كم درآمد، كارگران و كشاورزان و فقرا پاي مي فشردند، جنبش هاي جديد ماهيتي پنهان و
سيال داشت؛ در اين دستۀ جديد جنبش ها هنجارها، نمادها و خرده فرهنگ هاي خاص توليد و بازتوليد مي شد و
معترضان به جنبه هاي بسيار متنوع و متفاوت زندگي اجتماعي-اقتصادي مثل محيط زيست، حقوق اقليت ها و
قوميتها، آزادي هاي اجتماعي و سبك زندگي، حقوق بشر و امثال آن توجه داشتند. در جنبش هاي اجتماعي قديم عدالت همواره مسئله اي محوري بوده است؛ به ويژه در مدل ماركسيستي بين فقر
و انقلاب رابطه اي مستقيم برقرار است. فقر و نابرابري نمودهاي برجسته بي عدالتي و محصول روابط غالب قدرت
در يك جامعه است. اغلب هدف جنبش هاي اجتماعي جديد، پرسش از ماهيت قدرت و روش اعمال قدرت در
جامعه است. از اين رو جنبش ها در به چالش كشيدن عوامل ساختاري مرتبط با فقر و نابرابري نقشي مهم دارند.
جنبش ها با فقر از دو منظر مخالف اند: اول علل فقر (به منزلۀ ريشه و در نهايت نقش روابط قدرت در پديد آمدن
فقر) و دوم سياست هاي فقرزا (رابطۀ فرايندهاي سياسي و جنبش ها در مبارزه با فقر). جنبش ها روشهاي غالب
پديدآيي فقر و نابرابري را به چالش مي كشند و براي كاهش فقر و نابرابري راه هايي جايگزين پيشنهاد مي كنند.
برخلاف جنبش هاي اجتماعي قديم كه دست كم از لحاظ نظري به پايگاه و ايدئولوژي طبقه كارگر متكي بود،
اتكاي جنبش هاي اجتماعي جديد بر طبقۀ اجتماعياي متفاوتي، يعني طبقه متوسط، است. آنچه باعث مي شود جنبشهاي اجتماعي جديد محسوب شوند، كاهش اهميت طبقات در تعيين مباني، منافع يا ايدئولوژي جنبشها در
مقايسه با گذشته است. درست به همين علت جنبش هاي اجتماعي جديد از طريق پويايي نژاد، قوميت، فرهنگ،
جنسيت يا تقسيمات سني و اجتماعي تعريف مي شوند كه ممكن است به نوعي فراتر از طبقه باشد. با اين وجود،
نظريه هاي معطوف به جنبش هاي اجتماعي جديد، نافي آنچه وبرينها «ارتباط اقتصادي» ناميده اند نيست. اهداف
و سياست هايي كه در جنبش هاي جديد دنبال مي شود ، ممكن است بر طبقات مختلف اجتماعي تأثيرات بسيار
متفاوت داشته باشد. بنا براين اگرچه جنبش ها ديگر همچون گذشته تحت تاثير طبقه نيستند، در همان حال ادراك
آنهاجداي از طبقه، به منزلۀ يكي از چندين عامل برجسته در هويت جنبشها در اشكال معاصر اقدام جمعي، ممكن
نيست.
گسترش جنبش هاي جديد اجتماعي براي مدرنيته امري طبيعي است زيرا مدرنيته مرزهاي چپ و راست، امر
فرهنگي و امر اجتماعي، امر عمومي و امر خصوصي، را درهم مي ريزد. تاكيد جنبش هاي اجتماعي جديد بر هويت
و تلاش براي تثبيت آن به منظور تاثيرگذاري كنش گران بر طرفداران، رقيبان، متحدان بالقوه، اهداف يا ادعاهاي آنها
تمايز ميان جنبش مبتني بر هو يت و جنبش مبتني بر منافع را تا حد زيادي از ميان مي برد.
Keywords :
Postmodernism , Inequality , Social Movements , Justice System , Iran