نگاه فلسفه تاريخي به تناسبات و الزامات شبكه قدرت و تمدن مدرن

اين تحقيق به دنبال تبيين فلسفه تاريخي از ابعاد وروابط پيچيده ميان اراده هاي سازمان يافته اي است كه تبديل به قدرت تاريخي واجتماعي شده ودرنتيجه مبدا ظهور تمدن ها شده است.درحقيقت ظرفيت تمدن ها ازيك سوتابع ظرفيت قدرت كنشگري اراده هاي قاهروغالب وازسوي ديگر به نوع ابزارها ونيز به مكانيزم گردش قدرت و تكامل آن برميگردد.اما چه طيفي از اراده ها وبا چه ضريب نفوذي ميتواند مبدا ظهور تمدن ها شوند؟اساساحركت تمدني،حاصل انضمام اراده هاي انفرادي و مستقل نيست،بلكه حاصل درهم تنيده شدن و هماهنگ شدن شبكه اي از اراده هاي جهت يافته است كه به يك هويت تركيبي جديدي منجرميشود.دراين هويت تركيبي نيزكنشگري اراده ها،ازيك سطح وضريب نفوذ برخوردار نيستند.بلكه برخي از اراده هاي قاهروكاريزما به دليل قدرت روحي وعقلي،توانائي سلطه و هژموني داشته وطيفي از اراده ها نيز درسطح وسيع به دليل اقناع و پذيرش،با اراده هاي برتر همراهي ميكنند.به همين روي شكل گيري اجتماع وجامعه،برآيند تركيبي نفوذ قدرت برتر و پذيرش آن ميباشد. درحقيقت نظام اراده ها درسه مقياس،نقش آفريني ميكنند،سطحي از اراده ها،محورتحولات تاريخي هستند،كه نقطه عطفي براي ظهور تمدن ميباشند وسطحي ديگر از اراده ها محور تغييرات اجتماعي بوده و مبدا تاسيس نظام و نهاد هاي اجتماعي ميگردند. در نهايت برخي از اراده ها نيز قدرت نفوذ در مقياس جامعه را ندرند،بلكه در مقياس فردي نفوذ دارند واين سه لايه قدرت اراده ها درصورتي كه برمحور وجهت واحدي هماهنگ شوند وازسوي ديگر به تبعيت وعهده سپاري همدلانه به روابط و قوانين سازمان تمدني خود تن دهند،جامعه تاريخي در وضعيت تكاملي قرار گرفته و تمدن ها شكوفاميشوند.البته فرايند ظهور و بروز تمدن در يك روند خطي يك سويه صورت نمي گيرد، بلكه با نگاه عميق فلسفه تاريخي،تمدن هاي تاريخي از بستر جدال و درگيري ميان قدرت اراده هاي دروني با قدرت اراده هاي بيروني مخالف با جهت حاكم عبور ميكند. تفوق و هماهنگي اراده ها كه منشا ظهور تمدن ميشود،بايستي بتواند جامعه تاريخي را درسه بعد زير1ـ اخلاق 2ـ عقلانيت 3ـ كنش ورفتار هماهنگ كند.اما امكان و وقوع هماهنگي خود به خود و به صورت دفعي انجام نميپذيرد.بلكه شبكه هماهنگ اراده ها متناسب با منزلت وجايگاه اراده هايشان از ابزارها ومتدها وسازوكارهاي خاص در تحقق قدرت خود بهره ميگيرند.