شماره ركورد كنفرانس :
4868
عنوان مقاله :
لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه
پديدآورندگان :
شريف ميثم rabbani@ut.ac.ir رئيس نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه اصفهان
تعداد صفحه :
2
كليدواژه :
شكلات , اسلام , اسوه , قهوه
سال انتشار :
1398
عنوان كنفرانس :
اولين همايش ملي شكلات، قهوه و شيرين كننده هاي طبيعي
زبان مدرك :
فارسي
چكيده فارسي :
اول: در هواي شرجي صور، به دنبال فروشگاه آنتيبا، پياده خيابان هاي مركزي شهر را پايين بالا مي روم. به فكرم رسيده براي پدرم كه در هشتمين دهه عمرش چايي را ترك كرده و قهوه خور شده است، يكي دو كيلو دانه قهوه روبوستا سوغاتي ببرم؛ شايد وقتي مادرم شب ها دانه هاي روبوستا را آسياب مي كند و يا زماني كه پدر، طعم قهوه فرانسوي را مزمزه كرد، ذكر خيري هم از فرزند حرف ناشنواي خود كردند. شايد با هم گفتند هر چند زندگي ششمين فرزندمان چندان بويي از عقلانيت نبرده اما رفتارش دوست داشتني است. آنتيبا و فروشگاهش در ميان مردم صور ناشناس نيست و احتمالاً اگر از يكي دو نفر سراغش را بگيرم به راحتي بتوانم پيدايش كنم؛ اما چه كنم آنتيبا ارمني است و شايد چندان مناسب نباشد كسي با لباس پيامبر، از يك كافي شاپ دار اسمي ارمني سراغ بگيرد. يكي پس از اول: در فروشگاه آنتيبا كه باشي، مي تواني تا زماني كه سفارشت آماده شود خودت هم قهوه-اي سفارش دهي و به ديوار بزرگ مملو از عكس نگاه كني. مي تواني همانطور كه پشت ميزي نشسته اي و به مشتريان رنگارنگ آنتيبا نگاه مي كني، به اين فكر كني كه چرا پيرمرد، عكس رهبر شيعيان، امام موسي صدر را به ديوار مغازه اش زده است؟ چرا بزرگ تر از همه عكس ها و به اندازه عكس مارياي مقدس؟ امام موسايِ در عكس، بر صندلي پلاستيكي نشسته، بستني به دست دارد و در حاليكه با دو چشم مي خندد، به لنز دوربين خيره شده است. اين پيرمرد ارمني با موساي شيعيان چه سر و سري دارد؟ دوتا پس از اول: اذان را داده بودند و پيامبر براي اقامه نماز به مسجد مي رفتند. در كوچه كودكاني را ديدند كه دو به دو بازي مي‌كردند. يكي اسب مي شد و ديگري سواركار و با هم مسابقه مي دادند. در اين ميان اما كودكي كه غريبانه در كنار ايستاده بود، توجه پيامبر را به خود جلب كرد. حضرت به او گفتند: تو چرا با بقيه هم بازي نمي شوي؟ پاسخ كودك صريح و دردآور بود: من يك يتيم هستم و هيچ كس حاضر نيست با يتيم هم بازي شود. پيامبر خم شدند و فرمودند: اما من ميتوانم اسب خوبي باشم! تو حاضري سواركار من شوي؟ از آن سو مسلمانان در مسجد منتظر پيامبر بودند و دير آمدن حضرت آنان را نگران كرده بود. يكي از ميان آنها به جستجوي پيامبر رفت و حضرتش را در ميان هياهو و خنده هاي كودكانه، مشغول مسابقه اسب سواري ديد. پيامبر مرد عرب را به خانه فرستادند تا چند گردو بياورد. زماني كه گردوها رسيد، پيامبر كودك يتيم را نشاندند و فرمودند: چه اسب خوبي داري! آيا آن را به اين مرد عرب مي فروشي؟ كودك پاسخ داد: اسب من بهترين اسب عالم است؛ ارزشش را كسي نمي داند. اما در دنيايي كه بتوان يوسف نبي را به «دراهم معدوده» خريد؛ خريدن فخر عالمين هم به چند گردو ممكن است. النهايه پيامبر را به پانزده گردو خريدند و همه راضي و با لبخندي بر لب، از يكديگر جدا شدند. دو تا مانده به آخر: ميانه دهه شصت بود كه آنتيباي ارمني تصميم گرفت از راه بستني فروشي امرار معاش كنند. همه زندگي اش را فروخت تا هفتاد و پنج هزار ليره فراهم كند و مغازه اي در ضاحيه صور خريداري نمايد. تجهيز بستني فروشي آنتيبا را زير بار قرض انداخت اما با كمال تعجب، كارش در صور، در شهر بستني، رونقي نداشت. كسادي غيرعادي بستني فروشي او را به تكاپو انداخت تا متوجه شد رقيبي شايعه كرده خريدن بستني از يك ارمني حرام است. آنتيبا وامانده از همه جا به امام موسي صدر عارض شد تا او راهي برايش پيدا كند اما روش موساي شيعيان هميشه عجيب و منحصر به فرد بود. او روز جمعه پس از اقامه نماز جمعه به همراه گروه زيادي از يارانش به بستني فروشي آنتيباي ارمني آمد و روي صندلي پلاستيكي نشست. بستني خورد و با دو چشم خندان به لنز دوربين خيره شد تا معاش يك ارمني را رو به راه كند. تا عكسش براي پنج دهه به بزرگي مارياي مقدس بر ديوار مغازه يك ارمني باقي بماند. يكي مانده به آخر: قرار است در خانه به مناسبت ميلاد امام زمان جشني برپا كنيم. براي خريد بادكنك به يك عمده فروشي مي روم تا ده بادكنك بخرم. اما كوچكترين بسته موجود، صد بادكنك دارد. به سراغ فروشنده مي روم شايد بتوان بسته اي را باز كرد. جوان كه بيشتر بيزينس من است تا تئوريسين، ‌مي گويد: حاج آقا شما بايد مثل اسلافتان باشيد! در جيبتان شكلات و بادكنك بگذاريد تا بچه ها جذب دين و لباستان شوند. از ذكاوتش خوشم آمد و به جاي يك بسته، دو تا خريدم. يكي براي جيبم و ديگري براي ماشين. آخر: چند سالي است كه براي پدرم قهوه روبوستا مي خرم. شايد ذكر خيري از من كردند. ماشينم را به تعميرگاه ارامنه مي برم. شايد فرصتي براي هم كلامي و تبليغ دين شود. هميشه بادكنك هاي رنگارنگ و شكلات هاي كوچكي در جيب دارم. شايد بتوان اسبي را از كودكي خريد و خنده بر لبي نشاند. همانگونه كه پيامبر انجام مي داد و همانگونه كه خداوند توصيف فرمود: « فَبِما رحمه مِن الله لِنتَ لَهُم وَ لو كُنتَ فَظّاً غَليظَ القَلب لانفَضُّوا مِن حَولِك.» يا علي مدد!
كشور :
ايران
لينک به اين مدرک :
بازگشت