خوانش آثار منتخب ويليام گيبسون در آيينه نظريه جوزف كمبل: سايبر پانك و اسطوره هاي پسامدرن

باور بر اين است كه در روزگاران پيشين ، اسطوره ها نقشي اساسي در زندگي بشر داشتند تا آنجا كه حتي زيرساخت انگيزشها ، اعمال و قضاوتهاي بشر را در باره جهان پيرامون شكل مي دادند. اين بدين معناست كه اسطوره ها انگيزش نهاني بشر را به زبان مي آوردند و به تعبيري آيينه هاي جان بودند. از اينرو مرگ اسطوره را تنها در مرگ جهان و پايان دنيا مي توان متصور شد. اين مقاله سعي بر آن دارد تا بازتعريف اسطوره (كهن) و مراحل سير قهرمان را در جهان تكنولوژيكي رمان هاي گيبسون نشان دهد و از اين طريق، پاسخي براي اين پرسش پيدا كند كه آيا دگرديسي انسان به پسا انسان در دنياي تكنولوژيكي نوعي سير / خطرگري قهرمان است؟ پژوهش حاضر با اين پيش فرض آغاز مي شود كه ردپاي اسطوره را در تمام زمان ها و مكان ها، حتي در عصر تكنولوژي مي توان مشاهده كرد. ويليام گيبسون كه يكي از نويسندگان برجسته داستان هاي سايبرپانك است، اسطوره (كهن) را با بهره گيري از شاخصه هاي دنياي تكنولوژيكي بازآفريني كرده است.بنابراين، اين مقاله مي كوشد تا ضمن كشف عناصر اسطوره اي هم چون كهن قهرمان و سير قهرمان، و تحليل آن ها در رمان هاي گيبسون از جمله نورومنسر (١٩٨٤)، كانت زيرو (١٩٨٦)، و مونا ليزا اوردرايو (١٩٨٨)،  اين نكته را نيز روشن كند كه گيبسون با بهره گيري از عناصر اسطوره اي، بازنمايي نويني از اسطوره را به تصوير مي كشد و نشان مي دهد كه به نوعي زيربناي تمام داستان ها و روايت ها، الگوهاي اسطوره اي است. مي توان گفت كه اين ديدگاه گيبسون، ريشه در نظريه هاي جوزف كمبل درمورد حضور اسطوره در تمام زمان ها و مكان ها دارد. بنا به نظر كمبل در كتاب نقاب هاي خدا ، حضور پيوسته اسطوره در تاريخ بشري حاكي از آن است كه تنها راه ادامه بقاي بشر در جهان ميراث اسطوره است . چنين به نظر ميرسد  بشر با پيروي از اسطوره ها مي تواند جايگاه خودش را در جهان پيدا كند زيرا از ديد كمبل تمام اسطوره هاي جهان از الگويي مشابه پيروي مي كنند . به علاوه او ادعا مي كند كه تمام داستان ها و روايت ها از ساده ترين آن ها تا آثار برجسته ادبيات با توجه به تك اسطوره و سير قهرمان قابل درك هستند و تنها تفاوت آن ها، شيوه بازنمايي است.