عنوان مقاله :
دوگانه انگاري از نظر دكارت و مولوي
عنوان به زبان ديگر :
Dualism in the Opinions of Descartes and Rumi
پديد آورندگان :
مرتضي زندي، علي دانشگاه رازي , رحيمي زنگنه، ابراهيم دانشگاه رازي - گروه زبان و ادبيّات فارسي , بيگ زاده، خليل دانشگاه رازي - گروه زبان و ادبيّات فارسي
كليدواژه :
هستي شناسي , معرفت شناسي , نفس , بدن , دكارت , مولوي، شمس الدين محمد , دوگانه انگاري
چكيده فارسي :
اين مقاله با روش توصيفي- تحليلي دوگانهانگاري (دوآليست) را از ديدگاه دكارت و مولوي با تمركز بردوگانۀ نفس و بدن، از منظر هستيشناسي و معرفتشناسي و تعامل آن دو بررسي و مقايسه ميكند. دكارت در هستي به دو جوهرِ نفس (جوهر انديشنده) و بدن (جوهر ممتد يا مادّي) و در رأس آنها به خداوند معتقد است و آنها را متمايز و جدا از يكديگر ميداند. به اعتقاد او دو جوهر نفس و بدن، نهتنها بهلحاظ مفهوم و در عالم ذهن (معرفتشناسي) از هم متمايزند، بلكه در عالم خارج هم (هستيشناسي) متمايزند. همچنين روش نظريّهپردازي آنها با هم مقايسه ميشود. هدف از اين پژوهش، اين است كه بتوانيم اين فرضيه را موجّه كنيم كه مولوي در معرفتشناسي، دوآليست و در هستيشناسي، وحدتگراست؛ ولي دكارت در معرفتشناسي و هستيشناسي، دوآليست است. همچنين دكارت باتوجّهبه روش مختارش در نظريّهپردازي كه فيلسوفانه است و بايد انسجام دروني، وضوح و تمايز داشته باشد، نتوانست تبيين قانعكنندهاي از تعامل نفس و بدن و اتّحاد جوهري آنها كه از مشكلات تاريخي نظريّۀ دوگانهانگاري است، ارائه دهد. ولي درنهايت، فكرنكردن در اين باره را بهتر از فكركردن دانست؛ امّا مولوي باتوجّهبه روش مختارش كه مؤمنانه، ديندارانه و بيان تجربيّات دروني و عرفاني خود است و هدفش رسيدن به حيرت است نه وضوح، هيچ مشكلي در تبيين ديدگاههايش پيش نميآيد. مولانا و دكارت بر شهود عقلاني تكيه دارند و ادراك حسّي را قابلاعتماد نميدانند.
چكيده لاتين :
This article investigates and compares the views of Descartes and Rumi regarding the duality of the soul and the body and their interaction from the perspective of ontology and epistemology. The purpose of this study is to demonstrate that Rumi is a dualist from an epistemological point of view and a monist from an ontological one, whereas Descartes is both epistemologically and ontologically a dualist. Descartes believes in the existence of two substances, namely the soul (the essence of the thinker) and the body (the material essence); and above them he believes in God. In his opinion, the soul and body are not only conceptually distinct in the mind (epistemology), but also in the external world (ontology). In his method of philosophical theorization, which should possess internal consistency, clarity, and distinctiveness, Descartes fails to provide a convincing justification on the interaction between the soul and the body and their substantial union — which is the historic problem of dualism. In contrast, Rumi’s method — which is faithful, religious and an expression of his inner and mystical experiences and whose goal is to achieve wonder, not clarity — has no problem in the explication of his opinions.