عنوان مقاله :
شاهدان باشكوه رويدادي مرموز
پديد آورندگان :
سالاركيا، مهديه
كليدواژه :
سنگهاي قيمتي , شيشه صحراي ليبي , پيدايش زمين
چكيده فارسي :
يك قرن و اندي از آغاز جستوجوي باستانشناسي در دره فراعنه ميگذشت. ديرزماني بود كه رفتوآمد مهمانان ناخوانده از سراسر جهان، خواب آرام و ابدي ساكنان دره را ميآشفت تا اينكه در يك صبحگاه پاييزي، نوبت به شاهتوت رسيد. حالا ابراهيم، پسرك سقاباشي، به ارباب كارتر نگاه ميكرد كه يك دست بر كمر داشت و دست ديگرش را سايبان چشمها كرده بود و پيروزمندانه، سرحدات دره را در پناه تپه تِبان از نظر ميگذراند. چهرهاش را آسودگي از پايان كار روشن كرده بود. لحظهاي كه سرش را برگرداند و نگاهش به ابراهيم افتاد، از همانجا به زير پايش اشاره كرد و با صداي بلند گفت: «آفرين پسر، كارِت خوب بود!» خدمهاي كه در حال انتقال آخرين قطعهها از گنجينه شاهتوت، به محوطه جلوي مقبره بودند، هم خنديدند و به ياد آن روز افتادند؛ اگر آن روز ابراهيم، ناغافل روي آن پله سنگي، سكندري نخورده بود شايد جستوجوي پانزده ساله ارباب، براي يافتن اين مقبره، بيش از اينها به درازا ميكشيد و حتي به ابديت ميپيوست. حالا ديگر پيكر شاهتوت در راه موزه قاهره بود و گنجينهاش هم چندي بعد روانه ميشد. دست كم براي مدتي، آرامش به كف دره باز ميگشت. ارباب دست بر شانه ابراهيم، قدمزنان از ميان اثاثيه گرانبهاي مقبره ميگذشت كه متوجه نگاه كنجكاو پسرك به يك گردنآويز تزئيني شد. ابراهيم روي تكه جواهر شفاف و زردرنگي كه درست در ميان گردنآويز، نصب شده بود، دست كشيد و پرسيد: «اين، از طلاست؟» ارباب كارتر بدون لحظهاي درنگ گفت: «نه، ولي از هر جنسي كه باشد، هم براي سازندگانش و هم براي شاه، به اندازه طلا با ارزش بوده». بعد نگاهي به پسرك كرد و ادامه داد: «ميبيني؟ كار ما تمامشده اما داستان كشف راز اين وسايل، تازه شروع شده است....»
عنوان نشريه :
رشد آموزش شيمي