كليدواژه :
انديشة اسطورهاي , توتاليتاريسم , جماعت , دولت , سنجشناپذيري , شهود , فرد , وابستگيِ سياست
چكيده فارسي :
مسئلة شكلدهنده به مقالة پيشِرو، فهم نسبتِ ميان «نحوة سامانيابي اجتماع سياسي» (با تمركز بر نسبت ميان فرد، جامعه و دولت) و «نوع نگرش به امر سياسي» در ايدئولوژي فاشيسم است. پيگيري اين مسئله بر اين پرسش محوري پايهريزي ميشود كه چگونه ميتوان نحوة سامانيابي اجتماع سياسي در سياستِ فاشيسم را از منظر شناختشناسي تحليل كرد؟ در پاسخ، فرضية اين مقاله بر اين است كه ميتوان نسبت وثيقي ميان «ساماندهي توتاليتر جامعة سياسي» و «مفهومپردازي اسطورهاي از امر سياسي» تصور كرد. در تبيين اين فرض، بر اين باوريم كه رويكرد «پديدارشناسي فرم سمبليك» ارنست كاسيرر امكانات نظري راهگشايي در اختيار مينهد كه بر مبناي آن ميتوان به تحليل «سياستِ فاشيسم» بهمثابة «سياستِاسطورهاي» مبادرت ورزيد؛ سياستي كه بر نحوهاي از شناختِ اصول سامانبخشِ زندگي سياسي پايهريزي ميشود كه به وابستگي امر سياسي به ذاتي بيرون از اجتماع سياسي و، در نتيجه، به فاعليتزدايي از انسان ميانجامد. به تبع آن، اجتماع سياسي بهنحوي سامان مييابد كه فرد و جامعة مدني را در دولت (بهمثابة تجسد جماعتِ اسطورهاي) منحل ميسازد.