كليدواژه :
ﺣﺎﻓﻆ , ﺗﺮس , روان ﺷﻨﺎﺳﯽ , ﯾﻮﻧﮓ , دوران , رﻧﺪ , زاﻫﺪ
چكيده فارسي :
ديوان حافظ سراسر آكنده از بيم و اميد است. حافظ با بيان ترس هاي بشر، شيوه ي چيرگي بر اين ترس ها را به ما مي آموزد. اين ترس ها را از منظر پديدارشناسانه در سه دسته ي عمده مي توان طبقه بندي كرد: 1. ترس از جهان؛ 2. ترس از ديگري؛ 3. ترس از من. نگارنده در اين مقاله بر آن است تا با تحليلي روان كاوانه از ترس هاي حافظ، شيوه ي روبه رو شدن دو شخصيت برجسته ي ديوان او، يعني رند و زاهد، را با ترس نشان دهد. اين دو شخصيت البته مي توانند ابعاد وجودي درون حافظ را به شكلي نمادين روشن سازند. زاهد براي چيرگي بر ترس، از آن مي گريزد و به دنيايي خيالي پناه مي برد كه در آن آسيب ناپذير است. او با فرار از واقعيت و با سركوب-كردن ترس، آن را به ناخودآگاه مي راند و همواره به شكلي درگير ترس باقي مي-ماند. رند از سوي ديگر با ترس روبه رو مي شود، در دل ترس مي رود و با تجربه ي درد بزرگ از آن گذر مي كند و با تجربه ي ترس بر آن چيره مي شود. او برخلاف زاهد از ترس هاي عمده ي بشري يعني ناپايداري و ناشناختگي جهان، پذيرفته نشدن توسط ديگري و ديدن سايه ها، يعني آلودگي ها و ضعف هاي خويش نمي گريزد. زاهد جهان را به مسئله فرومي كاهد و از درك راز جهان بي نصيب مي ماند. از ناپايداري جهان مي گريزد و به جهاني در آينده اي دور پناه مي آورد. او در نگاهي يونگي از ترس پذيرفته نشدن در نقاب مي رود و به نام مي انديشد. او از خويش نيز مي گريزد و سايه هاي خويش را به ديگري فرامي افكند. رند برخلاف او جهان را رازي بزرگ مي داند كه بايد در او سرگشته و حيران شد. او با مستي، موسيقي و عشق، يعني با غور در اعماق ناخودآگاه، راز اين سراپرده ي كهن را در مي يابد. او با سايه ها روبه رو مي شود و خود را گناه كار مي داند؛ اما آن سوي سايه ها گنجي است كه در آن امان واقعي است و او با تجرب ه و