چكيده فارسي :
در اين مقاله تلاش شده است تا نگاهي تأملبرانگيز به حكمت يا راز «مرگ» كرده و نسبت آن با حيات بشر بررسي گردد. بهبيان ديگر، به برخي از حِكَم و اسرار مرگ و نيز ارتباط آن با زندگي پرداخته شود.
سؤال اصلي اين است كه آيا اساساً مرگ در نقطه مقابل زندگي است؟ بايد گفت كه مرگ به معناي انتقال است، نه نيستي و در نتيجه همانند خود زندگي، يك واقعيت مخلوق و از امور وجودي است نه عدمي؛ بنابراين انكار، تجاهل، اكراه و گريز از آن بهعنوان يك واقعيت محتوم و گريزناپذير نادرست است؛ زيرا مرگ و حيات بسان دو روي سكهاند كه بدون فهم و تبيين دقيق يكي، فهم و تفسير ديگري نيز مشكل و ناقص است. مرگ داراي ويژگيهاي مهمي است كه اولاً همه به وقوع آن اذعان و اعتقاد دارند، ثانياً شخصي و مشاركت ناپذير است و ثالثاً اينك راز آميز و ناگهاني است. البته مرگ اوصاف ديگري نيز دارد؛ مثل اينكه تكرارپذير و تجربهپذير نيست و موضع علم در برابر آن براي هميشه لاأدري است. همچنين، نقطه عطفي در زندگي هر كسي است؛ بهنحوي كه حيات آدمي را به قبل و بعد خويش و به بيان ديگر، به حيات دنيوي و حيات اخروي تقسيم مينمايد.
آنچه ميتوان گفت اين است كه مرگ به معناي نيستي و نابودي نيست، اما عدهاي با غفلت و جمعي به دليل پرونده سياه خويش، بيهوده از مرگ ميترسند و ميگريزند! در حالي كه بهترين راه حل براي آن، تقوا و عمل به وظايف خويش است.