عنوان مقاله :
قلمروزدايي و قلمروگرايي در شعر معاصر: منظري دلوزي
پديد آورندگان :
رامين نيا ، مريم دانشگاه گنبدكاووس - گروه زبان و ادبيات فارسي
كليدواژه :
قلمروگرايي , قلمروزدايي , استعلايي , درونماندگاري , شعر معاصر
چكيده فارسي :
قلمروگرايي و قلمروزدايي، دوگانه كليدي در انديشه دلوز و گتاري است كه از درون فلسفه درونماندگار وي بيرون آمدهاند. قلمروزدايي، گريز از قلمرو با اصول و روابط ثابت و متعين است، فراشدي كه هرگونه قراردادهاي ايدئولوژيك و ازپيشتعيين شده را نفي ميكند. درمقابل، قلمروگرايي، خصلتي استعلايي و همواره ميل به «بودن» دارد. اين پژوهش با تكيه بر نظريه قلمروزدايي در پي پاسخ به اين پرسش است كه شعر معاصر بهمثابه قلمروزدايي از شعر قدمايي آيا در شيوه نگرش به همه موضعگيريهاي فكري همچنان قلمروزدايانه است؟بررسي شعر معاصر نشان ميدهد قلمرو زدايي از شعر كهن، در شاخه نيمايي و در مقياس وزن عروضي نسبي و مثبت بوده، اما در كليتش و با توجه به زايايي و توانمندي در پديد آوردن فراشدهاي صيرورت پذير چون شعرسپيد، موج نو و حجم، مطلق و مثبت ارزيابي ميشود. با وجود اين، در برخي سنتهاي فكري كه در فرايند تاريخي صورت متقابلي به خود گرفتهاند، رويكردي قلمروگرايانه دارد. به واسطه تفكر استعلايي و طبق قراردادهاي ايدئولوژيك و صيرورت ناپذير، نيما يوشيج روستا را به شهر و شعر را به فلسفه، و اخوان و نادرپور، ايراني را به عرب برتري ميدهند. اين تقابلها به روش استعلايي ميل به حفظ قلمرو در سويه متعيني دارند؛ چراكه خطوط گريز و فراشدهاي قلمروزدايانه براي بازپيكرهبنديِ مفهومي در شعر اين شاعران بسته ماندهاست.
عنوان نشريه :
نقد و نظريه ادبي
عنوان نشريه :
نقد و نظريه ادبي