عنوان مقاله :
استحالۀ زبان و پرسوناژ در ادبيات نمايشيِ ساموئل بكت
پديد آورندگان :
محمدي آغداش ، محمد دانشگاه تبريز - گروه زبان و ادبيات فرانسه
كليدواژه :
استحاله , انتظار و اضطراب , تئاتر نو , ساموئل بكت , يأس فلسفي
چكيده فارسي :
آغاز دهۀ پنجاه در سدۀ بيستم ميلادي تولد ادبيات نمايشي (اوژن يونسكو، 1950، آوازهخوان طاس) از جنس دگر و تفسيرگريزياست كه رويكردي تازه به ادبيات و نمايشنامهنويسي دارد. اين جريان ادبي مدرن، ضمن گسست عميق با تئاتر بورژوايي سنتي، بيش از آنكه به بازنمود خود واقعيت بسندهكند، سعي در ترجمان قهقرا و ابتذال زبانِ بيان آن را داشت. البته اين مسئله متاثر از نابودي ارزشهاي كهن انساني - اومانيستي بود كه در محافل ادبي (بويژه دايرۀ تئاتر آبزورد) منجر به طرح سئوال اساسي و فلسفي زير گرديد: آيا هستي نامفهوم و بيمعنا شده و زندگي ديگر ارزش زيستن ندارد؟ شايان ذكر است، اتفاقات تكاندهنده سياسي – اجتماعي و بينشي در فاصله سالهاي 1945- 1939 در ممالك غربي انديشۀ انسان معاصر را عميقاً تحت تاثير قرارداده و سمت و سويي بسي متفاوتتر از قبل در ساختار فكري - ادبي و فلسفي او بوجود آورد. در اين ميان، ساموئل بكت، اديب شهير فرانسوي زبان ايرلندي الاصل، در آثار نمايشي خود از ديگر درامنويس دورۀ يادشده (اوژن يونسكو، آرتور آداموف و ژان ژنه) پا فراتر گذاشته و با نگاهي عميقاً فلسفي موضوع كلان ذات بنيادين «بشر در هستي» را نشانه رفته و همه دغدغه او گواه اين امر مهم معرفتشناختي است كه انسان در زندگي «احساس تنهايي و بيچيزي» ميكند. در اين پژوهش بر آن هستيم تا در موضوع ساختارشكني و استحالۀ زبان و پرسوناژ در آثار نمايشي ساموئل بِكت، از وراي سه اثر شهير در انتظار گودو، پايان بازي و روزهاي خوش تأملي داشته باشيم؛ ادبياتي كه از هر ابزار زباني و نمايشي ممكن بهره جسته تا مسئله پديدارشناختيِ بيمعنايي هستي را با بياني مضحك و طنزآميز، ولي دردناك به روي صحنه نمايش ببرد..
عنوان نشريه :
پژوهش هاي فلسفي
عنوان نشريه :
پژوهش هاي فلسفي