عنوان مقاله :
چالش ميان فارسي و عربي: گفتوگو با دكتر آذرتاش آذرنوش
پديد آورندگان :
خزاعيفر، علي فاقد وابستگي , آذرنوش، آذرتاش فاقد وابستگي
كليدواژه :
آذرتاش آذرنوش , عربي , فارسي
چكيده فارسي :
خزاعيفر: جناب استاد، از اين كه دعوت ما را براي گفتوگو پذيرفتيد تشكر ميكنم. اجازه بفرماييد طبق سنتي كه داريم گفتوگو را از دوران كودكي و نوجواني شما آغاز كنيم. البته شرح حال افراد بزرگ هميشه شنيدني و خواندني است اما دليل اينكه ما سوالاتمان را از دوران كودكي و نوجواني آغاز ميكنيم اين است كه ميل به نوشتن در همين دوران بهوجود ميآيد. بفرماييد اولين مواجهة شما با كتاب چگونه بود؟ چه كساني عشق خواندن و نوشتن را در شما ايجاد كردند؟ محيط خانه و دبستان تا چه حد مددرسان بود؟
آذرنوش: در خانوادة ما به سبب اينكه تقريباً همه اهلكتاب بودند خيلي زود ما با كتاب آشنا شديم. منزل ما در كوچهاي بود به نام دلبخواه و ما همساية فروغ فرخزاد بوديم و در نتيجه با آنها آشنايي داشتيم. يادم هست كه هرروز صبح روزنامهفروش داد ميزد: «اطلاعات! سه تفنگدار!» صبحهاي جمعه با هيجان ميدويديم و كتابهاي الكساندر دوما يا ميشل زواگو را ميگرفتيم و با ولع آنها را ميخوانديم؛ طوري بود كه كتابها را از دست هم ميقاپيديم كه زودتر بخوانيم. من به مدرسة رازي ميرفتم كه مال فرانسويان بود. يك روز دبير زبان فارسيمان گفت يك ساعت اضافه بگذاريم كه انشاهايتان را بخوانيد و من تصحيح كنم. اسمشون پورشاني بود. ايشان ما را به زيرزمين مدرسه رازي كه در خيابان شاپور بود ميبردند و به ما ميگفتند انشا بخوانيم. ما بدون اينكه در قيد نمره باشيم انشاهاي كوچك و بزرگ مينوشتيم و ميخوانديم و اين جوانمرد ما را راهنمايي ميكرد. الان بيشتر از 60 سال از آن تاريخ گذشته و من تأثيري را كه اين مرد، اين استاد دانشمند، بر ما گذاشت يادم نميرود. همين استاد بزرگوار بود كه موتور زندگي مرا استارت زد.