مسائل بدخيم در سياستگذاري عمومي؛ خاستگاه، مفاهيم و انتقادات

مفهوم مسائل بدخيم (در مقابل مسائل رام) طي ساليان اخير در حوزه‌هاي مختلف علوم مورد توجه قرار گرفته است. با اين حال كاربرد اين مفهوم در بسياري از اوقات بدون دقت به مشخصه‌ها و تعاريف زمينه‌اي و كاركردهاي آن بوده و گستردگي استفاده از آن براي انواع مسائل باعث تفرق ديدگاه‌ها در شناسايي و تعريف مسائل بدخيم (سركش) شده است. در اين مقاله ابتدا خاستگاه‌ها و ريشه‌هاي مسائل بدخيم مورد بررسي قرار مي‌گيرند. تغيير در جريان مسائل عمومي و ايجاد بحران‌ها در 3 حوزه علوم، دولت و اقتصاد و تلاقي اين جريان‌ها به خلق مفهوم مسئله بدخيم منجر شد. اگرچه معرفي كلاسيك مسائل بدخيم توسط افرادي خارج از عرصه سياستگذاري انجام گرفت اما اين مسائل پيش از آن در سياستگذاري وجود داشتند و به آنها پرداخته مي‌‌شد. پذيرش منطق دوگانه رام-بدخيم مورد انتقاد واقع شده و وجود يك طيف از ميزان بدخيم بودن مسائل بيشتر مقبول صاحب‌نظران افتاده است. گونه‌بندي مسائل به بدخيم و رام بر حسب نظريات وضع‌كنندگان اصطلاح مسئله بدخيم، تا حد زيادي به انواع دسته‌بندي‌هاي موجود در سياستگذاري عمومي كه مسائل را به بدساختاربندي شده و با ساختاربندي مناسب تقسيم مي‌كند شبيه است. با اين حال تركيبات متغير و مختلفي از پيچيدگي، عدم قطعيت، تعدد كنش‌گران و ذينفعان، ابزارها و راه‌حل‌ها مي‌تواند انواع متفاوتي از مسائل بدخيم را نمايندگي كند. همزمان انتقادات جدي به مفهوم مسائل بدخيم و كاركردهاي احتمالي آن نيز مطرح گرديده كه از آن جمله مي‌توان به نقص در تعريف، استفاده نادرست، عدم توجه به بازانديشي و ناتواني آن در نفوذ در جريان اصلي در عرصه علم سياستگذاري اشاره كرد.