عنوان مقاله :
جايگاه عليت سينوي: بررسي تاريخي
عنوان فرعي :
The Place of Avicennian Causality:A Historical survey
پديد آورندگان :
سالم، مريم نويسنده ,
اطلاعات موجودي :
دوفصلنامه سال 1391 شماره 48
كليدواژه :
ارسطو , علت , عليت , ماهيت , معلول , وجود , ابنسينا
چكيده فارسي :
عليت كه در فلسفه مشا، از ارسطو تا ابنسينا، نقش سرنوشت ساز و محوري به خود اختصاص داده بود و نه تنها وجود اشيا خارجي، بلكه هرگونه تبيين و توضيح اشيا بدون در نظر گرفتن اصل عليت و رابطه علي غيرممكن بود، در مكاتب مختلف فكري و فلسفي جهان اسلام و دنياي غرب سرنوشت متفاوتي يافت و گاه اثبات شد و بال و پر گرفت و در حد يك اصل فلسفي در نظامهاي فلسفي پذيرفته شد و گاه تا مرز انكار پيش رفت. ارسطو نخستين بار با نگاهي فلسفي به تحليل عليت در قالب علل اربعه پرداخت و ابنسينا اين نظريه را بر اساس تمايز وجود و ماهيت تبيين كرد. در حاليكه فلاسفه مسلمان و فلاسفه عقلگراي غربي با اصل اين نظريه مخالفتي نكردند، اما متكلمان مسلمان و مسيحي و برخي فلاسفه مسلمان و نيز تجربهگرايان و تحصلي مذهبان به گونهاي ديگر به اصل عليت و توابع آن نگريستند، گاه اين اصل را رد كردند و گاه با قبول آن توابعش را نپذيرفتند و يا آن را در حد يك قانون رياضي كه در خارج واقعيتي ندارد، تنزل دادند.
چكيده لاتين :
Causality in Peripatetic Philosophy from Aristotle to Ibn Sina, allocated a decisive and central role to itself, and not only the existence of external objects but any account of and their explanation without taking into account the principle of causality and causal relationship was impossible in intellectual and philosophical schools in Islamic and western world found a different fate, at times was proved and as a philosophical principle was accepted in the philosophical systems, and then went to the border dispute.
Aristotle first made a philosophical analysis of causality in the form of four causes and Ibn Sina explained this theory on the basis of the distinction between existence and nature in Islamic philosophy. Whereas Muslim philosophers and western rationalist philosophers did not oppose this principle, in principle, Muslim and Christian theologians and some Muslim philosophers as well as empiricist and positivist philosophers looked at the principle of causality and its correlatives in a different way, sometimes they rejected this principle, sometimes while accepted it did not accept its consequences or reduced it to something like a mathematical rule, which has no actuality in the external world.
چكيده عربي :
اصل السببيه في الفلسفه المشاييه يلعب دوراً مصيرياً و محورياً امتداداً من ارسطو الي ابن سينا، و لايقتصرعلي وجود الاشيا الخارجيه فحسب بل ان تبيين و تفسير الاشيا يكون غير ممكناً حتي لو اخذ بالاعتبار اصل السببيه، ثم اتخذت لها مصاير متباينه في شتي المدارس الفكريه و الفلسفيه في العالم الاسلامي و العالم الغربي وذلك باثباتها و ازدهارها بحيث لاقت قبولاً بين الانظمه الفلسفيه كاصل فلسفي حيناً و اقترابه من حدود الانكار حينا آخر. بادر ارسطو لاول مره الي تحليل السببيه في اطار العلل الاربعه من منظار فلسفي كما قام ابنسينا بتبيينه علي اساس تمايز الوجود و الماهيه.
رغم ان الفلاسفه المسلمين و الفلاسفه الغربيين من ذوي النزعه العقليه لم يخالفوا اصل مباني هذه النظريه. فان المتكلمين المسلمين و النصاري و بعض الفلاسفه المسلمين و ذوي النزعه التجريبيه و اتباع المدرسه التحصليه نظروا الي اصل السببيه و آثارها من منظار آخر. حيث رفضوا الاصل مره و قبلوه مره رافضين بذلك آثاره الآخري كما انزلوه منزله قانون من قوانين الرياضيات في مره اخري باعتبار لا مدلول له في الواقع.
اطلاعات موجودي :
دوفصلنامه با شماره پیاپی 48 سال 1391
كلمات كليدي :
#تست#آزمون###امتحان