كليدواژه :
بنيادگرايي , روان شناختي , خشونت , محروميت نسبي , ناكامي , پرخاشگري , بنيادگرايي يهودي
چكيده فارسي :
به زعم كاستلز، بنيادگرايي برساختن هويتي براي يكسان سازي رفتار فردي و نهادهاي جامعه با هنجارهاي برگرفته از احكام خداوند توام با مرجعيتي مقتدر است كه واسطه خدا و بشريت است. قرار گرفتن ايشان در فضاي سركوب موجب بروز تمايلات خشونت طلبانه در آنها مي شود. اينان تفسير خود از دين را مطلق و در مركز هستي مي پندارند. آنها دچار خودشيفتگي افراطي اند. اين خودشيفتگي موجب مي شود تا تمام حقيقت را در انحصار خود ببينند و ديگران را مفسد، مرتد و منحرف بدانند. اوضاع نامناسب معيشتي و ناعادلانه مردم در برخي كشورها نيز اين گرايش را تقويت كرده است. اين وضعيت در مورد گروه هاي يهودي كه اغلب با اوضاع نامساعد اقتصادي – اجتماعي و ناهنجاري مواجه اند كاملاً صدق مي كند. بدين سان، پرسش مقاله اين است كه ظهور گروه هاي بنيادگرا با خصلت هاي پيش گفته و به خصوص گرايش به خشونت معلول چيست؟ در اين ميان، جايگاه علل روان شناختي كجاست؟ پاسخ خود را بر اين فرضيه استوار كرده ايم كه: بنيادگرايي ريشه در ناكامي هاي فردي و اجتماعي افراد و گروه هاي قومي خاص دارد كه در قالب واكنش هاي افراطي هم به جامعه سنتي و هم به جامعه مدرن ظهور پيدا مي كند. بررسي اين فرضيه با استفاده از چارچوب نظري تد رابرت گار در كتاب چرا انسان ها شورش مي كنند؟ انجام مي گيرد.