شماره ركورد كنفرانس :
5431
عنوان مقاله :
نقش وصف آشكارگي در واقعگرايي معرفتي
پديدآورندگان :
ابراهيمي محسن mhnebr@gmail.com دانش آموخته حوزه علميه قم، دكتري دانشگاه اصفهان، اصفهان، ايران
كليدواژه :
واقعگرايي معرفتي , آشكارگي , واقعيت , معرفت , انسان.
عنوان كنفرانس :
اولين همايش ملي « واقعگروي معرفتي در فلسفه اسلامي و چالشهاي پيشروي آن»
چكيده فارسي :
تحقق ادراك براي انسان، بر پايه وصف آشكارگي است؛ به اين معنا كه در ادراك، پرده از يك امر مخفي، برداشته ميشود. پرسشي كه در اينجا مطرح ميشود؛ اين است كه آيا آشكارگي، وصف واقعيت است و يا آن كه برخاسته از وجود انساني است؟ در اينجا دو نگاه عمدۀ قابل طرح است: ديدگاه اول كه بيان ميكند وصف آشكارگي برخاستۀ از وجود انساني است و اين انسان است كه واقعيت را -بنابر پذيرش آن- آشكار ميكند و در نگاه دوم، بيان ميشود كه آشكارگي، وصف اصيل واقعيت خارجي است و انسان در برابر آن در نقش قابلي قرار دارد. مقتضاي واقعگرايي در فلسفۀ صدرايي، اين است كه ويژگي آشكارگي برخاستۀ از واقعيت خارجي باشد و واقعگرايي معرفتيِ شكل گرفته بر پايه اين وصف، به اين نحو است كه معرفت بر پايه آشكارگي واقعيت تعريف ميشود و به تعبير ديگر در واقعگرايي معرفتي، معرفت، همان جنبۀ ظهور و آشكارگي واقعيت است؛ از همين رو، تعريف معرفت در فلسفۀ صدرايي چنين است: «العلم معلوم بنفسه منكشف بذاته و غيره من المعلومات معلوم به». مسألۀ اصلي ديگر در اين چارچوب، تبيين جايگاه انسان در نسبت با آشكارگي واقعيت است. از نگاه فلسفۀ صدرايي ميتوان جايگاه انسان را در نسبت با آشكارگي واقعيت، جايگاه قابلي دانست؛ به اين شكل كه وجود انساني، مظهر و محل تجلي اين وصف است؛ همانند آينهاي كه نور را در درون خود بازتاب ميدهد. در ادامه اين مطلب تبيين ميشود واقعگرايي معرفتي -كه بر پايه آشكارگي واقعيت شكل ميگيرد- در حوزه معرفتشناسي، توانايي مطلوبي براي حل چالشهاي معرفتي دارد كه چهار مورد آن در مقاله مورد بحث قرار ميگيرد و انتخاب اين موارد، از آن جهت است كه با بررسي آنها، ميتوان فرق واضحي ميان دو ديدگاه ذكر شده گذاشت. الف. تعريف معرفت و اشكالات گتيه. در بررسي اشكالات گتيه از منظر واقعگرايي معرفتي مشخص ميشود كه وجه اصلي اشكالات گتيه، عدم توجه به تعريف معرفت بر پايه وصف آشكارگي واقعيت در نگاه سهجزئي است و به شكل اختصار هر چند كه در اشكالات، فرد، واجد باور صادق موجه است؛ اما از آنجا كه اين امور سهگانه مبتني بر وصف آشكارگيِ واقعيتِ نشانداده شده به فرد نيست، بنابراين وي، فاقد معرفت است. ب. دادههاي حسي و غناي معرفتي آن. از جمله اشكالات اصلي به واقعگرايي معرفتي، اين مسأله است كه انطباعات و دادههاي حسي، به خودي خود هيچ وجه معرفتي ندارند و آنها صرف يك انطباع كور هستند كه نميتوان به شكل مستقل، از آنها معرفتي به دست آورد. در پاسخ به اين اشكال، بيان ميشود كه اگر آشكارگي وصف وجود انساني باشد، بنابراين راه واقعگرايي از طريق ادراك حسي بسته است؛ زيرا اين وجود انساني است كه به دادههاي حسي خود، وجه معرفتي ميبخشد؛ اما اگر آشكارگي وصف واقعيت خارجي باشد، ميتوان آنها را واجد جنبۀ معرفتي دانست. ج. مطابقت و مسأله صدق. مسأله ديگري كه بر پايه واقعگرايي معرفتي، قابل تبيين است، مسأله مطابقت در بحث از صدق است. از جمله اشكالات مطرح در بحث از صدق- به معناي مطابقت- اين است كه چگونه ميتوان به واقعيت خارجي دست پيدا كرد و آن را با گزارهها زباني و مفاهيم ذهني سنجيد؟ پاسخ اين است كه بر پايه آشكارگي واقعيت خارجي و اتحاد نمود با بود، آن از طريق وصف آشكارگي در دسترس افراد است و ميتوان آن را با مفاهيم ذهني سنجيد؛ اما اگر آشكارگي، وصف انسان باشد، تبيين صدق به معناي مطابقت با اشكال روبه رو است؛ زيرا واقعيتي كه بتوان با قطع نظر از فرد مُدرِك آن را با پديدارها و مفاهيم ذهني سنجيد؛ قابل دسترس نيست. د. نفي واقعگرايي و مسأله خطا و توهمهاي حسي. از جملۀ اشكالات اصلي به واقعگرايي، وجود خطاها و توهمهاي حسي است. اين اشكال بيان ميكند كه فرآيند خطاها و توهمهاي حسي، اثبات ميكنند كه فرد در ادراكات حسي خود، واقعيت خارجي را به شكل بيواسطه دريافت نميكند، بنابراين نميتوان ادراكات حسي از جهان خارج را دليلي بر وجود آنها گرفت، پاسخي كه بر پايه آشكارگي واقعيت داده ميشود، در مرحله اول اين است كه بيواسطه بودن درك واقعيت خارجي در ادراك حسي، به معناي اتحاد نمود با بود، به شكل حمل حقيقت و رقيقت است به اين شكل كه پديدارهاي حسي، همان رقيقه واقعيت خارجي است كه در قواي ادراكي ما آشكار ميشوند و از آنجا كه هر رقيقهاي با حقيقتاش متحد است، بنابراين در ادراك حسي صحيح، ما واقعيت خارجي را به شكل بيواسطه درك ميكنيم. در مرحله دوم، وجه اشتباه در خطا و توهمهاي حسي بيان ميشود به اين صورت كه خطا و يا توهم حسي، ناشي از ضعف ارتباط با واقعيت خارجي و ابهام در ادراك است كه گاه ناشي از شرايط واقعيت خارجي است مانند فاصلۀ زياد زماني و مكاني و گاه ناشي از ضعف قواي ادراكي مانند توهمهاي حسي. بنابراين فرق واضحي ميان ادراك صحيح حسي با خطا و توهمهاي حسي بنابر آشكارگي واقعيت وجود دارد. در حالي كه بنابر انتساب وصف آشكارگي به انسان، نميتوان فرق واضحي ميان اين دو گذاشت.