شماره ركورد كنفرانس :
5431
عنوان مقاله :
بررسي و نقد شكاكيت از تمثيل غار، مغز در خمره و شكاكيت فرانوين
پديدآورندگان :
اجرايي فاطمه ejraeii.f@gmail.com دانشكده الهيات دانشگاه قم، قم، ايران
كليدواژه :
شكاكيت , تمثيل غار , مغز در خمره , تطابق عوالم.
عنوان كنفرانس :
اولين همايش ملي « واقعگروي معرفتي در فلسفه اسلامي و چالشهاي پيشروي آن»
چكيده فارسي :
انسان همواره به دنبال شناخت دنياي پيرامون خود بوده است و يكي از دغدغههاي هميشگي او تطابق ادراكاتش با واقعيت است و در اين راستا خطاهاي ادراكي او را نگران كرده و سوالاتي را براي او ايجاد ميكرد و همين امر زمينه شكاكيت را فراهم آورد. شكاكيت ديدگاههايي را شامل ميشود كه به نحوي امكان دستيابي به معرفت را انكار ميكنند و در طول اعصار، تقريرهاي متفاوتي داشته است و موارد زيادي را در بر ميگيرد اما با بررسي عميقتر مي توان گفت كه بسياري از اين تقريرها، شباهتهايي به هم داشته و مسئله يكساني را مطرح ميكنند. در قرن پنجم پيش از ميلاد پس از دوره شكاكيت و عدم اعتماد به واقع با ظهور سقراط و ستايش دانايي، نوعي تقرير از شناخت و رسيدن به واقع توسط شاگردش افلاطون مطرح گشت كه هر چند جزمگرا بوده و در مقابل سوفسطائيان قلمداد ميشد اما كيفيت رسيدن به واقعي كه براي انسان تصوير ميكرد موجب آن گرديد كه برخي تقرير هاي شكاكانه از آن داشته و شكاكيت آكادمي را در قرن هاي بعد به دنبال آورد. افلاطون در تمثيل غار، انسان ها را در غل و زنجير تصور ميكند و شناخت همه آدميان را ناشي از سايه مجسمههايي كه بر روي ديوار غار افتاده است دانسته و كسي را داراي شناخت حقيقي مي داند كه بتواند از اين غل و زنجير رهايي يافته و به بيرون غار برود و شناخت حقايق و مثل را به نظاره بنشيند؛ و به طور كلي شناخت حقيقي را به عالم مثل اختصاص ميدهد. امروزه به علت رشد علوم شناختي و فلسفه ذهن و مادي انگاشتن علم و ادراك نيز برخي تقريرهاي شكاكانه از علم و شناخت رشد يافته است. از جمله آن، مثال مغز در خمره است كه توسط پنتام مطرح گشته است. در اين تمثيل بيان ميشود كه اگر فردي مغز انسان را در يك حالت شناور و متصل به دستگاههاي رايانه اي قرار دهد و با ايجاد تكانههاي سعي در القاي ادراك به آدمي داشته باشد آيا شناخت قابل اطميناني براي انسان قابل رخ دادن است؟ و از كجا ميتوان به اين اطمينان رسيد كه هم اكنون ما در چنين حالتي نباشيم؟ تمثيل غار و مثال مغز در خمره از زوايايي به هم شباهت دارند به اين ترتيب كه هر دو واقعيت را متعلق علم انسان نميدانند و انسان را تحت سلطه و سيطره توسط رايانه ها يا در غار و غل و زنجير توصيف ميكنند كه از واقعيت تنها به شبحي از آن نائل ميآيند. البته تفاوتهاي اساسي هم در مبادي و پيش فرضها و هم در تقرير آن دو وجود دارد و يكي از مهمترين آن ها مسئله ايست كه در شكاكيت فرانوين و در مثال مغز در خمره مطرح ميشود كه به طور كلي حصول شناخت براي همه آدميان مورد ترديد قرار گرفته و ثمره آن نوعي شكاكيت افراطي است كه براي انسان راهي را به سوي واقع قائل نيست اما در تمثيل غار انسان ميتواند با ديالكتيك و سير عقلاني رشد كرده و از بند غل و زنجير رهايي يابد و به سوي واقعيت بيرون ازغار رفته و حقايق را به نظاره بنشيند. در فلسفه اسلامي پيرامون تطابق عين و ذهن بحث هاي عميقي مطرح شده است به اين ترتيب كه در ابتدا با طرح وجود ذهني و اثبات يكساني ماهيت ذهني با خارجي اين امر را حل ميكردند اما بعد از صدرا و قبول اصالت وجود اين مسئله به شيوه ديگري حل گرديد و آن هم نظريه تطابق عوالم است كه از مباني و مباحث صدرايي قابل برداشت بوده و توسط فلاسفه نوصدرايي قرائت كاملي از آن گشته است. بر اين اساس هر چه براي نفس انسان حاصل مي گردد داراي رتبه ي بالاتري از حقايق خارجي ست و با حمل حقيقه و رقيقه قابل حمل بر آن است و وجود برتري از واقعيت خارجي است كه منطبق با اصول تشكيك و وحدت وجود است. با اثبات اين امر مي توانيم به اين نتيجه برسيم كه تكانه هاي مغزي كه براي حصول علم در انسان وجود دارد و حتي سايه هايي كه درتمثيل غار موجب علم انسان ها مي شوند همگي رقيقه هايي از وجود اعلي هستند كه براي انسان حاصل مي گردد و هر كس به اندازه قوت و قدرت وجودي خويش مي تواند به وجود برتر و بالاتري از وجودات مادي خارجي دست پيدا كند كه در مراتب طولي كاملا بر هم تطابق دارند.