عنوان مقاله :
Topographic - based Model of the Creative Art through Revolutionary Culture in Iran
عنوان فرعي :
نگاشت مجازي هنر خلاقه از منظر فرهنگ انقلابي اسلامي
پديد آورندگان :
اسلامي، سيد غلامرضا نويسنده دانشيار دانشكده معماري دانشگاه هنرهاي زيبا دانشگاه تهران Islami, Seyed Gholamreza , رفويي، پويا نويسنده دانشجوي كارشناسي ارشد مطالعات عالي هنر دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران Rofouei , Pouya
اطلاعات موجودي :
فصلنامه سال 1393 شماره 11
كليدواژه :
mediator , chaos theory , The sensible , Aesthetic , The outside , Cusp , The intelligible
چكيده فارسي :
با اين فرض كه هنر در تلاقي امر محسوس و امر معقول نضج ميگيرد، اين مقاله بر آن است تا در گفتمان هنر پس از انقلاب ايران، صورتبندي اين دو متغير را بررسي كند. مطالعه ميان رشتهاي مقاله حاضر، با بهرهگيري از مدل توپولوژيك «دونات» و «دونات تيزهاي » در پي ارايه شمايي از تحولات نظري هنر معاصر ايران است. در فضاي هنري پيشا انقلاب حاكميت وقت، اوامر و منويات خود را به صورت دستورالعملهايي از قبيل تجدد و تمدن به جاي امر معقول در ميآورد و به تبع آن، با توسل به روش تشويق و تنبيه، امر محسوس را نيز تحت سيطره خود در ميآورد. بنابراين، هنر، خصوصا هنرهاي تجسمي، در انطباق كامل امر معقول و امر محسوس مجال بروز پيدا ميكنند. اما انقلاب، نظم از پيش موجود را برميآشوبد و اين دو را در وضعيتي بيرون نظام سلسلهمراتبي قبل قرار ميدهد. با تكيه بر روششناسي تحليل انتقادي گفتمان، در چنين شرايطي بين آنچه بيان ميشود و آنچه ميتوان بيان كرد شكافي به وجود ميآيد كه در بدو امر، به نظر ميرسد امر معقول و امر محسوس، از هيچ نقطه تلاقي ديگري به جز ماديت اثر هنري برخوردار نيستند. حال آن كه در بازنگري سير تطور هنرهاي تجسمي در مييابيم كه «فرهنگ» ايدهاي است كه از هنر ماديت زدايي ميكند و توامان نظام سلسلهمراتبي پيشين را به شكل دواير متحد المركزي در ميآورد كه در چهار سطح علم، معرفت، حكمت و شهود از حركتي افقي نيز برخوردارند. اين حركت كه در ظاهر، عاري از هر نظمي است، در مدار آشوبيِ خود به مفهوم فرهنگ ميانجامد.
در اين مقاله ميان فرهنگ و وجه ظهور فرهنگ تمايز نظري برقرار است. خط فارق اين دو مقوله، حلول خلاقيت يا به تعبير دقيقتر «امر نو » توامان در دو ساحت كنش فردي و جمعي است. بر اين مبنا، امر معقول به وجه انديشيده نينديشيدهها تبديل ميشود و در ادامه، امر محسوس نيز وجه نينديشيده انديشهها را نمايندگي ميكند. بدين منوال، اين مقاله پرسشي ذو وجهين را مطمح نظر دارد: ?) اگر تفكر با خلاقيت سر سازگاري نداشته باشد، تجربه هنر در تجربه زيسته به چه صورت در ميآيد؟ و ?) اگر خلاقيت مستغني از تفكر باشد، بسط و گسترش آن با چه موانعي روبرو است؟ اين دو پرسش در متن گفتمان هنر پيش از انقلاب ايران به منزله دونات توپولوژيكي هستند كه مسير افقي «امر محسوس» و مسير عمودي «امر معقول»، جز در نقطه عزيمت هيچ تقاطع ديگري ندارند. اما بر اساس مدل پيشنهادي اين پژوهش، تيزه (به منزله ظهور خلاقيت در فرهنگ) - كه در توپولوژي مدرن همواره از مساحتي متناهي و محيطي نامتناهي برخوردار است - امر معقول و امر محسوس را به تا خوردگي دچار ميكند. از اين رو، به جاي دو تاييهاي متضاد «امر محسوس» و «امر معقول» با تا خوردگيهاي اين دو به شكل مجموعههاي نو شونده نامتناهي (محسوسيت امر معقول، معقوليت امر محسوس، محسوسيت امر محسوس ...) روبرو خواهيم بود. به بيان سادهتر آشوب محسوسات در فضاي هنري با ميانجي «خلاقيت» آن قدر پيش ميرود تا در «پنجره نظم»، آبشار بي پاياني فضاي نويني موسوم به فر هنگ را رقم زند. در فضاي فرهنگ، فرصتها و تهديدها از نوع ديگري است. چنان كه پيدا است اين مقاله با رويكرد تحليل انتقادي گفتمان و بهرهگيري از نظريه زيباشناسانه دلوز و رانسير، نسبت ميان خلاقيت و ادراك هنري را در بازه زماني يك دهه قبل و بعد از انقلاب اسلامي مداقه ميكند. مخلص كلام اين كه، هنر شبيه به يك در، دري نه هنوز در، در امر محسوس يا ميل مفرط اتصال يافتگي «زيستنيها » با يكديگر وقف هاي تامل آفرين ايجاد ميكند و متعاقباً هنر شبيه به يك پل، پلي نه ديگر پل، در امر معقول يا ميل مفرط انفصال يافتگي «زيستهها» سيلاني خلاقانه فراهم ميآورد. اين است كه در عرصه فرهنگ دو مقوله متناهي سبب ساز جهشي نامتناهي ميشوند.
چكيده لاتين :
If we accept this idea that in talking about art, there is a chasm between thought and unthought; debating on art theory in the sociohistorical context of after revolutionary Iran requires at least two items in which understanding and creating art meet one another: 1) Art as door separates intelligible from sensible, rational from irrational, and logos from pathos as well; and 2) Art as bridge not only joins together the sense and mind, but also folds and concocts these two areas of human being life. Doors divide lands into ostensibly independent parts. By doors we can recognize ‘out’ and ‘in’. But the bridges links the land with another land in spite of the geographical limitations like water, rocks, etc. According to door metaphor, art makes a borderline between thought and unthought. Artists begin their activities based upon unconsciousness the social and political status quo have effect on them indirectly. Reversely, the bridge metaphor refers to unthinking thought and thinking unthought aspects of art creating. Thus, changing the frame of reference polarizes the entire art issue. After revolution, these two dimensions of art have been amalgamated in a concept named: ‘culture’.
Simultaneously, culture has partially covered the variety of art activities and necessarily constituted an identity-centered front against the others’ cultures. In the nation-state, art supports the idea of unity. Out of the nation-state, art initiates itself as the particular characteristic of our own culture among the other cultures. Apparently, the ambivalent usage of the culture culminates the polarization between creating and understanding art. Argumentatively, this paper attempts to deduce a model of theoretical basis by using contemporary aesthetic achievements toward reconciliation the conceptual thought with perceptual art creatively.
اطلاعات موجودي :
فصلنامه با شماره پیاپی 11 سال 1393
كلمات كليدي :
#تست#آزمون###امتحان